جدایی

دوستان عزیز لطفا برای نوشته ها پیام بگذارید
مخصوصا نظرتان را در مورد این عکس بدهید.
چه معنی و مفهومی را درک می کنید؟
               

غار تنهایی

چند شب پیش بود که در مورد علایق و خواسته هایت در زندگی حرف زدی .

در مورد نزدیکی هات ؛  در مورد علاقت به یکی شدن یکی ماندن و....

که همه از مهربانیت بود .

 ومن می خواستم تذکری  در مورد علاقه آدمها به تنهایی شان با خودشون خلوت کردن و ساعاتی را در تنهایی گذراندن بدهم که خودت در مورد غار تنهایی صحبت کردی .

و دیگر نیازی به تذکر من نبود .

همیشه از این می ترسیدم که واضحات را هم باید توضیح دهم .

ولی حالا میبینم که حتی احتیاجی به توضیح چیزای مهمتر هم نیست.

ولی یک مطلب در این مورد را خالی از لطف ندیدم .

 

(یادش بخیر چند وقت پیش پیامبر خودم این جملات را برابم نوشت برای تمیز سره از ناسره )

پیامبر:
شما با هم زاده شده اید و باید پیوسته با هم باشید .

باهم باشید تا آن هنگام که مرگ بالهای عمرتان را برکند .

حتی در خاطره خاموش خداوند  نیزبا هم باشید .

اما ؛ بگذارید با هم بودنتان را فضایی در میان باشد ؛

وبگذارید که بادهای آسمان بین شما در رقص و پایکوبی باشند .

 

یکدیگر را دوست بدارید اما ؛ از عشق زنجیر مسازید :

بگذارید عسق همچون دریایی مواج میان ساحلهای جانتان در تموج واهتزاز باشد .

جامهای یکدیگر را پر کنید ولی از یک جام منوشید .

از نان خود به یکدیگر هدیه دهید اما هر دو از یک قرص نان تناول مکنید .

به شادمانی با هم برقصید و آواز بخوانید اما بگذارید هر یک برای خود تنها باشد .

همچون سیمهای عود که هر یک در مقام خود تنهاست ؛ اما همه باهم به یک آهنگ مترنمند.

 

دلهاتان را به هم بسپارید اما به اسارت یکدیگر ندهید .

زیرا تنها دست زندگی است که میتواند دلهای شما را در خود نگه دارد .

در کنار هم بایستید ؛ اما نه بسیار نزدیک :

از آنکه ستونهای معبد به جدایی بار بهتر کشند ؛

وبلوط و سرو در سایه هم به کمال رویش نرسند.

 

مرد و زن چون یک شوند آن یک تویی

چونکه یک ها محو شد آنک تویی

 

تولد

همیشه وقتی یک کسی متولد می شه . همه با خوشحالی به هم خبر می دهند . تولد از آن اتفاقاتی در زندگی آدم است . که خیلی مهمه چون شروع یک تغییر و تغییر چه کوچک باشه چه بزرگ اتفاق مهمی در زندگی هر کسی محسوب می شه . انسانها اصولا عادت به تغییر ندارند . و این خیلی بد است .

هفته قبل که قشم بودم . این شانس را داشتم که شبی به محلی برم . که لاک پشتها سر از تخم در می آوردند و با تلاشی قابل ستایش خود را از زیر شنها بیرون می اوردند. و به سمت دریا حرکت می کردند.  تا با تغییری جدید زندگی تازه ای را اغاز کنند .

و مهمترین نکته این میل و عشق به زندگی در آنها بود . یک انفجار عظیم انرژی برای وارد شدن در یک راه جدید و دسته پنجه نرم کردن با مشکلات پیش رو .

 

و مهم ترین همراه هر تولدی مهری است که به همراه می آورد .

 مهری که در لاک پشت ها بود برای زندگی 

مهری که باعث می شه یک دختر تبدیل به شخصیتی به نام مادر بشه .

 محبتی که  خون مادررا به شیر تبدیل میکنه

 و مهری که بعد از یک تغییر تنها انرژی برای ادامه راه جدید است .

یاد بگیریم زندگی را با تغییر نو کنیم و هر تغییر را با محبتی که ایجاد میکنیم آبیاری کنیم .

 

تولد آغاز یک تغییر و هر تغییری یک تولد جدید

 

دوستی مسئولیتی شیرین است ؛ نه یک فرصت .

friendship is always a sweet responsibility , never an opportunity.

راهی نو

مثل تمام عمرم فتی چیزی از دست می دهم تازه قدر آن را می دانم .

وشادزی هم شامل همین قاعده شد او رفت و وقتی می رفت دلم برایش تنگ می شد به اندازه دیگران

ولی او رفت وتصویر ایستگاه قطار در ذهنم موج می زد دو تلفن بعدی او و تلنگری که یکی از بچه به من زد

وبا صراحت گفت احمق برای خودت بهت زنگ می زنه .

وباز دفعه اول توی زندگی ام بود که ایستادم که مبارزه کنم . وفرار نکردم .

جدی ایستادم تا آینده را بیازمایم ؛ بسازم وتجربه کنم .

و این کار راحتی برای آدمی که به تنهایی های خودش عادت کرده

کسی که همه سرمایه زندگی اش تنهایی وآزادی اش است ؛ نیست.

ولی حالا راهی پیش رو بود . قماری در کار بود .

که بلیط این راه وسرمایه این قمار چیزی جز تمام دارایی ام نبود واین کار را سخت می کند.

ولی این دفعه فرق میکرد ؛ می دانستم باید در این قمار شرکت باید در این راه قدم بردارم .

اگه می خواهم به اون چیزی که با خدا درموردش معامله کردم برسم .

روشن بینی وآگاهی را بعد از رفتن وسختی کشیدن در راههای طولانی میدهند .

هیچ چیز را بدون زحمت نمی شه بدست آورد .و برای روشن بینی باید زندگی ات را قمار کنی .

تمام داری ات را تا شاید چیزی در راه نصیبت شود .

 

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

 

من مثل آدمی میماندم که ضربه ای به سرش خورده وگیج بودم .

نمی دانستم که باید چی کار کنم.

 بیشتر با این دو موضوع در گیر بودم خودم ودوستم که از من خواسته بود کمکش کنم .

شادزی باز زنگ زد. من که الان نمی توانستم به او زنگ بزنم چه خوب بود که به او گفته بودم با من در تماس باشد . این بار هم مثل دو دفعه قبل کسی در ماشین بود وکم صحبت کردیم .

این هم خودش خوب بود تا رویمان برای هم باز شود .

قرار شد من ساعت 8 زنگ بزنم در فکرم بود تا این ساعت به خانه می رسم .ولی نرسیدم .وشادزی زنگ زد

می خواست بخوابد ومنتظر من بود. ومن سوتی اول را دادم بد قولی خیلی بد است .

تا فردا عصرش که اولین تلفن ما در حقیقت شکل گرفت.

می دانستم کار سختی در پیش رو دارم چون اون دختری معمولی نیست . ومی خواهد مرا بسنجد که آیا من هم متفاوتم یا نه ......... 

در صحبت های امروز در مورد زندگی معنا ومفهومش برام حرف زد نمی توانم شادی خودم را پنهان کنم وفتی حرفها عقاید خودم را از زبان یکی دیگه می شنیدم .

در مورد زندگی:

^ یک بار باید عاشق شد دیگری شد .

اما یکبار نباید زندگی کرد ؛ وزندگی را نباید یک قطعه کامل غیر قابل تقسیم به اجزا فرض کرد : یک گلدان ؛ یک کوزه ؛ یک کاسه ...

نه .... زندگی به اجزائ بی شماری قابل تقسیم است که هر جز ؛ به تنهایی؛ زندگی است .

هر واحد کوچک زندگی ؛ زندگی است . وکل زندگی باز هم زندگی است .

چه کنیم که نام جز و کل یکی است ؟ چه کنیم ؟ اما اگر قرار باشد که ما فقط یکبار زندگی کنبم.

زندگی ؛ چیز بسیار زشت و مبتذل خواهد شد .

همنطور که اگر دو بار عاشق شویم ؛ عشق چیزی بی اعتبار و بی معنی می شود .^

 

این مطلب از نادر ابراهیمی است  ؛من اصولا عادت ندارم بگویم این مطلب از کی است آخه مهم حرفی که زده می شه نه اینکه کی آن را زده

مثلا چه فرق میکنه که کدام پیامبر یا کودک یا دیوانه این حرف را زده باشه ؛ این سه شخصیت ؛ سه نمای متفاوت از انسانهای متفاوت هستند .

چه فرق میکنه  شل سیلورستاین یا آنتون دو سن تکزوپه ری ی کودک یا جبران خلیل جبران یا پائولوکوئلیو پیامبر یاعین  القضاه یا نیچه  دیوانه آن جمله را گفته باشند. یااز یک دیوانه کوچک مثل من باشد.

ولی می دانم آدما عاشق عدد و رقم واسم هستند.حالا اگر اسم کسی را بردم که خوشحال باشید اگر هم نبردم بدانید دلیلش چیست .

بگذار شاهد بیارم برای حرفم از آنتوان دو سن تکزوپه ری که کتاب شازده کوچولواش را همین یکشنبه کذایی خواندم .

^به خاطر آدم بزرگ هاست که من این جزئیات را در باب اخترک ب 612 برایتان نقل می کنم یا شمارش را می گویم چون که آن ها عاشق عدد و رقم اند . وقتی با آنها از یک دوست تازه تان حرف بزنید هیچ وقت ازتان درباره چیزهای اساسی اش سوال نمی کنند که . هیچ وقت نمی پرسند:آهنگ صداش جه طور است ؟ چه بازی هایی را بیش تر دوست دارد ؟پروانه جمع می کند یا نه ؟: 

می پر سند : چند سالش است ؛ چند تا برادر دارد ؟ وزنش چه قدر است ؟ پدرش جه قدر حقوق می گیره ؟:

و تازه بعد از این سوالهاست که خیال می کنند طرف را شناخته اند .

اگر به آدم بزرگ ها بگو ئید یک خانه قشنگ دیدم از آجرقرمز که جلوپنجره هاش غرق شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود. محال است بتوانند مجسمش کنند . باید حتما بهشان گفت یک خانه صد میلیونی دیدم تا صداشان بلند بشود که : - وای چه قشنگ....^

این را نوشتم تا با آدم بزرگ ها بیشتر آشنا شویم وشاهد حرفم هم باشد و با شادزی دو تایی کیف کنیم

که هنوز کودکیم و این از دلیل آشنایی وسوالاتمان از هم معلوم می شه .

تا این یکشنبه و اولین تلفن و احساساتم را برات نوشتم . وبقیه را که خود می دانی .

تا بحال 3 هفته از آن پثج شنبه و جمعه میگذرد و ساعاتی را در عین دوری مسافت در کنار هم بودیم . وبا هم

و امید به روز های بعد ......

هنگام وداع هراسیده چرایی

به دیگر دیدار ؛ نخست وداع می باید .

آنک ؛ دیدار دیگر از پس لحظه ها یا زندگیها

یارو همدلان را تردیدی نیست .

 

یک هفته مسافرت بودم وفرصتی برای نوشتن نبود .
حالا با وجود نزدیک بودن امتحانات سعی میکنم بعد از انجام عقب افتادگی ها دوباره بنویسم .
پس تا بعد