و حال یک سال بعد از روز مباهله ی من !

 

حالا که  بگذشته نگاه می کنم .

و دقیق تر به روایت زندگی می اندیشم

ابهامی در زندگی  می بینم که تا بحال خیلی متوجهش نبودم

حالا بیشتر چیزهایی که برایم مهم بوده داره  اهمیتش را از دست میده  و رنگشو  می بازه  .

از اصول و چهار چوبهام که تو این سالها برای خودم طراحی کردم و طبقشون جلو رفتم تعدی نکردم

ولی واقعیتش اینه که دیگه برام مهم نیستن !

 

برای منی که مهمترین کارم دوست داشتن آدمها بوده

با خودم عهد کردم دیگه هیچکس راخیلی توی دایره دوست داشتنام وارد نکنم .

 

بعد از اینکه نزدیک ترین آدم زندگیم که قرار یود همه کسم بشه مقدار علاقه و احترام و تلاشم را نفهمید

و ...

دیگه از دیگران اصلا انتظاری ندارم

دیگه  برام مهم نیست – هیچی مهم نیست !

 

دیگه برام مهم نیست که

 اونیایی که همه ی زندگیمن

 اونایی که مهمند

 اونایی دوسشون دارم

اونایی مورد احترامند

اونایی که دلتنگشون می شم

اونایی که خوشبختیشون آرزومه  

همه و همه

 در موردم چی فکر کنن

برام مهم نیست دیگه که آیا می فهمن حس  دلم  نسبت بهشون چطوری یا هرگز درک نکنن !

 

 

دیگه برام مهم نیست لیلی بدونه وقتی یادش می کنم ، دلم از شادی براش بزرگ لبخند میزنه و در همون حال یک نگرانیه برادرانه تو ذهنم براش شکل میگیره !

 

دبگه برام مهم نیست  آزاده و علیرضا متوجه بشن که  چقدر عزیزن و هر بار که با هم می بینمشون سرشار از خوشحالی می شم !

 

دیگه برام مهم نیست میثم درک کنه چقدر ممنون و مدیونشم تو این یک سال و همیشه  دلنگرانشم یا نه !

 

دیگه برام مهم نیست حسام خوشحالیمو برای زندگی جدیدش باور کنه و یادش بمونه  که هنوزم تو  تمام راه برای پشتیمانی و کمک آمادگی دارم  !

 

دیگه برام مهم نیست نازی متوجه بشه ، چقدر برام قابل احترامه و چقدر همیشه به یادشم و دیگه بهم بگه بی وفا  یا نگه !

 

دیگه برام مهم نیست حمید منی متوجه بشه ، چقدر بودنش در کنارمون راحته و هیج کسی مثل اون نیست که بودنش تو جمع هرگز ایجاد مزاحمت نداره .

و حتی بفهمه با خیال آسوده در مورد رازم جلویش حرف زدم ، بی آنکه از دونستنش هراسی داشته باشم .!

 

دیگه برام مهم نیست دلم برای حامد و هدی تنگ شده و باور کنن دلم برای بغل کردن علی لک زده !

 

دیگه برام مهم نیست دختر خاله ماهی اونور دنیا در موردم چه قضاوتی داره !

 

  

دیگه برام مهم نیست دلم تحمل این همه دلتنگی برای دوستامو داره یا ممکنه تاب نیاره !

 

دیگه برام مهم نیست که بدونم یک دل چقدر می تونه درد و تاب بیاره و تحمل کنه !

چون حالا خوب می دونم یک دل چجوری به تنهایی بار غمش را به دوش می کشه و حتی صداش در نمی یاد .

 

نظرات 4 + ارسال نظر
کسب در آمد رایگان شنبه 22 دی‌ماه سال 1386 ساعت 14:47 http://baboldaramad.blogsky.com

سلام اگه با تبادل لینک موافقی وبلاگ منو با نام موبایل و کسب در آمد رایگان لسنک کن و لینک خودت را برام بفرست با تشکر

هدا سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 00:39

می دونی همیشه از این می ترسم که حرفهای ناگفته ام را به گور ببرم و حسرت ناگفته ها رو تو پیری به دوش بکشم یکی از اون ناگفته ها رو دلم می خواد به تو بگم چندروز پیش به حامد گفتم که چقدر دلم می خواست یک سال و اندی پیش حرف دلم رو به شماها بزنم و امروز شجاعت تو منرا وادار کرد که بنویسم و نترسم از گفتن اینکه دل من و حامد هم خیلی برات تنگ شده درخونه ما به روی تو بازه همیشه و مطمئنم که علی هم خیلی دوست داره برات از اکتشافات ۱۸ ماه زندگیش تعریف کنه.امیدوارم که خوب باشی و شاد و مثل همیشه پرانگیزه و برگردی با کلی تجربه و حرفهای شیرین مثل همیشه.راستی من هم خیلی عوض شده ام من کودک گمشده ام را دارم پیدا می کنم

پریسا سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:15 http://parisssa.blogspot.com

جمله آخرت خیلی درسته اما سعی کن برات مهم باشه لااقل بعضی چیزا :-|

یه غریبه دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1387 ساعت 13:32 http://www.fereshteyeasemani.persianblog.com/

فقط میگم خیلی دوست دارم بیشتر از اونی که حس میکنی .چون برام حکم برادر نداشتمی . حتی اگه دیگه برات مهم نباشم......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد