ولنتاین

برای همه آنهایی که این روز را دوست دارند و به دوست داشتن اهمیت می دهند : تبریک .
 می دانید من به دوستی ؛ دوست داشتن و دوست خیلی اهمیت می دهم .
شاید از همه چیز بیشتر .
ولی این جور چیزها ؛ برنامه ها و مناسبت ها را نمی فهمم .
کادو خریدنی که از روی اجباریست که دیگران تعیین کرده اند و چون گفتند امروز؛ روز دوستیست.
ارزش دادن به مقوله ای بنام دوستی قابل تقدیر است ولی در چهارچوب  قانونمند تاریخ و تقویم و هماهنگی عمومی در آوردن آن چیز دلچسبی نیست . 
این مطلب را بخوانید از خط سوم ؛ خیلی گویاتر از من نوشته .
این وبلاگ جز بهترین وبلاگهاییست که می خونم .

دلیلم ار این حرفا:
من از سفر آمده بودم و می خواستم دوستان را ببینم .
عصر یک تولد صمیمی و کوچولو که در کنار دوستان گذشت .
با نخورده مست گشتی زدیم و برای شام که رفتیم رستوران دوتا دوتا های زیادی به چشم می خوردند که برای من یکجور نچسبی بودند دیگه .
انگار با چشمان بسته راهی می روند که کسانی برایشان برنامه ریزی کرده اند .
ما شب ولنتاینمون را با نخورده مست گذروندیم . البته حامد و خانومش را هم دیدیم .

و جالب اینکه هیچ کس جز حامد حال و روز خراب و آشفتگی فکری ام را به راحتی نمی فهمد .
او در کوتاه ترین برخورد می فهمد چگونه هستی .
و بیچاره من که باید دلیلی جور کنم . مثلا : هیچی ؛ خسته هستم ! 
البته معلوم است که او باور نمی کند فقط در این باب دیگری حرفی زده نمی شود .
و من سعی می کنم کمتر در فکر فرو بروم ؛ حرف بزنم همراه لبخند !  

اندر حکایت جشواره فیلم و برف

جشواره:
در این چند روز عده کثیری را دیدیم که در صفهای طولانی و برای ساعاتی طولانی تر در صف سینما ها  می ایستادند تا فیلمی از چشواره را ببینند .
حتما برای اینکه اگر جمله از فیلم سانسور شد به دوستانشون پز بدهند که ما فیلمو کامل دیدیم ...
تازه نقل کردند که برای فیلم دیشب باباتو دیدم آیدا ؛ شیشه سینما شکستند و ...
 اسم فیلم را انقدر بلند گذاشته که هنگام گفتنش مثل دیدنش عذاب بکشی !

خوب بریم سراغ خودم : من چند فیلم خارجی دیدم که البته برای هیچ کدام صف نایستادم چون برای فیلمهای خارجی متقاضی خیلی کم بود.

۱) برخود نزدیک از نوع سوم 
قبلا دیده شده بود ولی در سینما چیز دیگری بود . وجود فرانسوا ترفو بعنوان بازیگر جالب بود .

۲)سفر بزرگ(فرانسه ) : حکایت مسافرت پسر و پدری با هم بسوی مکه .
تضاد و برخوردهای این دو همراه از دو نسل و طرز فکر متفاوت جالب توجه بود .
 و فیلم از نوع جاده ای بود که این نوع فیلم خیلی مورد علاقه من است .

۳)جاده (هند) :
نکته جالب در این فیلم ادیان موجود در یک خانواده و راحتی هر کسی به عنوان یک انسان و اینکه دین یک مقوله شخصیست .
مادر و پسر مسیحی ؛ پدر کمونیست 
دختر پیرو  پدر ولی معتقد به خدا تا حدودی ؛ تاره این خانواده در هند زندگی می کنند که
دین اول هندو بعد مسلمان ؛ سیک و بودایست و مسیحیت در اقلیت است .

۴) دشت گریان از تئو انگلوپولوس
که فیلمی آرام فاقد دیالوگ و بصورت روایی و استوار بر تصویر .
این فیلم اولین قسمت از یک سه قسمتی است که زندگی زنی یونانی را روایت می کند .
تصاویر نقاشی گونه با موسیقی النی کارا ایندرو شاخصه این فیلم بود.
سینما برای این فیلم هیچ صندلی خالی نداشت .
 بهترین فیلمی که دیدم البته طولانی بود و با تم آرامش کمی خسته کننده بود.
 
* من تمام این فیلمها را تنهایی و در سینما فرهنگ ۲ دیدم و جالب اینکه موقع بازگشت همیشه این پستر را در نشر دارینوش می دیدم * یادم باشد که من تنهایم *

۵) آیدا در با یکی از دوستان در سینما پایتخت دیدم . قصد کرده بودم در جشواره فیلم ایرانی نبینم و این فیلم ها را برای طول سال بگذارم ولی با بچه ها رفتم .
موضوع فیلم خیلی جالب بود . ولی نمی دونم مگه واجب است که حتما ۳ گانه ساخته شود .
من ترانه ۱۵ سال دارم  و دختر با کفشهای کتانی فیلم های قبل صدرعاملی در مورد دختران بود و این فیلم هم ولی این فیلو روند کند و ناچسب و پایانی مجهول دارد. 
 
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
 برف:
*برف خیلی عالی بود این هفته برای بچه ها که مدرسه هاشون تعطیل شد البته ما که بخیل نیستیم ؛ خوش بحالشون .
ولی اونهایی که مسافرت هاشون بهم خورد ناراحتند .
برای من برف مسافرت اجباری آورد چون کارمون این هفته برای برف و سرما تعطیل شد .
و دیگه دلیلی نداشتم که با خانواده نرم مشهد .
امام رضا طلبیده ول کنم نیست دیگه ؛ پس ما راهی مشهد می شویم .

**پریشب خانه یکی از دوستان مهمانی بودم . برف بازی ؛ پیاده روی و پارک قیطریه در برف نیمه شب خیلی چسبیید جای همه اونها که نبودند خالی .




باید یادم باشد که من تنهایم .



هر که رفت پاره ای از دل ما را با خود برد .

اما او که با ماست
                          او که نرفته است
                                                   از او بپرسید :
                                                                        که چه می کند با دل ما !

من برگشتم ؛ با دستانی پر از قطاب و باقلوا و پشمک .
 
مطلب قبل را 2 ساعت قبل از حرکت نوشتم چون می دونستم بهم خوش می گذره .
ولی می خواستم وقتی برمی گردم ؛
احساس قبل رفتنم و این پاردوکس  موجود در خودم را کاملا مشهود ببینم .

ولی حالا هم خیلی به یک تنهایی چند روزه احساس نیاز می کنم .

---------------------------------------------------------------------------------------------------
از پس انبوهی حرف و دلتنگی و علاقه ؛ سکوت طلوع می کند با لبخندی از حس خوب دوست داشتن .

یزد

دارم می رم یزد .
می دونید که از این بابت خیلی خوشحال بودم از کار خسته شده ام
 و کمی استراحت و سفر خوبه و اینکه تا بحال یزد نرفته ام .
ولی حالا ۲ ساعت به حرکتم دلم نمی خواهد بروم .
می خوام چند روز منو با اتاقم کتابهام و نوارهام تنها باشم .
تنهای تنها ...
برای فکر کردن و غوطه ور بودن در خودم .
حوصله آدمها را ندارم
ولی باید بروم .

عیدتونم که می یاد مبارک دوستای گلم . 

ای کاش
در همان بعدازظهر آفتابی در دریای آبی و عمیق وقتی حین غواصی گم شدم
غرق می شدم 
                      و
                         تمام .
ای کاش !


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادامه مطلب شنبه  ۱۹ دی :
 
و مهمترین وصییتم که احساس می کنم دل نگرانی دارم و باید سفارشی کنم .
۳ تا کلاغ و یک خواهری دارم که سخت نگرانشونم
چون با ارزشند و مثل برگ گل شکننده .
دوست دارم بعد از رفتن زندگی جریان داشته باشه  .
بقیه کسان ارزشمندم بدون من هم راهشون را خواهند رفت .