خاتمی رفت
با تمام لبخند هاش و بغضهایش
با تمام انرزی و شور و حال اندیشدن که در ما بر انگیخت .
با تمام لغت و وازه های نویی که به سخنانمان یا به قول او گفتمانمان افزود .
با تمام کارهایی که انجام داد یا نتوانست انجام دهد .
با تمام حمایت ها یا مخالفت ها که از طرف خود ما قبولش داشتیم چشید .
خاتمی رفت
با حسی متفاوت از روزی که آمد هم برای ما هم برای خودش .
و بغضی که بعد از چندین هفته فروکش نمی کند .
نمی دانم چرا همیشه باید چیزی را از دست بدهیم تا قدرش را بدانیم .
خاتمی رفت و حسرتی می ماند به اندازه چهار سال .
سلام عزیزم . خوبی ؟ قشنگ می نویسی . .... به امید دیدار .. سهیل از وبلاگ گروهی دوست دارم
سلام خوبی بابا بیخیال بچسب به زندگی درگیر نشو مثلا پس فردا چی می شه هیچ چی
چه من و تو تو فکر باشیم چه نباشیم این دنیا و روزا شو آدماش می یانو می رن برنامشونم همینیه که هس این وسط این مائیم که باید بمونیمو بسازیم........
قربانت
میفهمم چی می گی وباهات هم عقیده هستم.برخلاف نخورده مست پیگیری مسائل جاری سیاسی رو دور از روشنفکری نمی بینم.و برخلاف حوریا نمیتونم دور از دغدغه های سیاسی به زندگی بچسبم.فقط باید امیدوار بود که این ۴ سال با کمترین هزینه ها بگذره.
دلم برای خاتمی تنگ می شود.
هر آمدنی رفتنی دارد خدا کنه جانشین خاتمی از اون بهتر باشه و بیشتر از اون خودشو تو دل مردم جا کنه
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید!
شاید این شانس خاتمی هم باشه که نفر بعد جوریه که حسرت رفتن خاتمی رو بیشتر میکنه٬قبول نداری؟
با این حال خیلی ها هنوز قدرشو ندونستند
و این حسرت بیش از چهار سال می ماند ...
انگار دیوانه هم رفته. ..
حضرت تنبل! بنویس دیگر خطی و کلماتی تا بدانیم که هستی!
یوهو؟!
خاک بر سرت که حسرتی اینگونه میخوری
هشت سال حرافی هشت سال دزدی هشت سال بدبختی به سر امد و شماها هنوز............